حسينيه علي اصغر

بس کن رباب

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده با دست های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت بس کن رباب حرمله بیدار می شود سهمت دوباره خنده انظار می شود ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود از روی نیزه راس عزیزت رها شود یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت نا امید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی کند مادر نگفته است و زبان وا نمی کند بس کن...
26 آبان 1391

تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید

  طفل عطشان مرا خنده به رویش مزنید تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید اصغرم تشنه و بی تاب شده در بغلم طفل بی تاب مرا ضربه به سویش مزنید بگذارید کمی دست به مویش بکشم پنجه ی خود به سرِ طره ی مویش مزنید ای خدا بی خبران دل نگران است رباب تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید مرغِ تشنه که از آن چشمه ی غم می نوشد تیرِ صیاد جفا بر سر جویش مزنید   ...
5 آبان 1391
1